تو ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود!!!!
سکانس ۱
به دکتر زنگ می زنم
می گویم: در قلبم تیری پیدا کرد ه ام
می پرسد: چه شکلی ست؟
می گویم: خوش قد و قواره و از نواده گان چنگال است،
بی شباهت به شن کِش نیست.
می پرسد: اسمش چیست؟
می گویم: اسمش را به یاد نمی آورم
آدم همیشه قدیمی ترین دوستش را فراموش می کند.
سکانس ۲
دکتر جراحت قلبم را متر می زند.
دستهایی که در گودالهایِ روحم به یادگار مانده اند
می شمرم
دستهای بی کمانِ آرش هایی که دیروز
همه پیش از قهرمان شدن
مُردند.
باورم نمی شود این همان قلبی ست که دیروز به دکتر بردم
اینقدر خوب کار می کند که دیگر صدای بال زدنش را نمی شنوم.
بعضی پرنده ها
از بی قفسی می میرند.
از لیلا فرجامی
من از سکون شب و ...
روز و ...
عصرهای سگی
روزمرٌگی
من از
بهارهای
در پی ِ
هم
فصل های بی برگی
من از خدای بی سر و ته
بیزارم
بیزارم
می ترسم
می ترسم آدم ها بروند
زمان برگردد
و من همچنان اینجا ایستاده باشم (بازگشت)
مانا آقایی
http://www.rahapen.org
مثل یک بمب خوشهای هستی
روی سقف اتاق میافتی
میزنی زخمهای پی در پی
در شبم اتفاق میافتی
ترکشت میخورد به هر گوشه
میخزم زیر دست و پای خودم
گریهای تلخ میکنم هر شب
مرگ را میخرم برای خودم
میزنم از سکوت شب بیرون
با جنینی که شکل خاطرههاست
وقت « کورتاژ» این جنین شدهاست
ترکشی در تن جنین برجاست
باورت نیست میروم اما
گفته بودم که زود میبازی
گفته بودم بگیر دست مرا
پیش از آن که مرا بیندازی
شیوا فرازمند
قدم
قدم
قدم
جلو که میروم
پرت میشوم
از واژهها
که شکل تو را
کروکی میکشند
شبیه من
اینبار
تو
من..
و رد پاهایی که
به مقصد نمیرسند...
از:شیوا فرازمند
با خیال اینکه
تو
میخندی مرا...!
سوار اسب چوبی
خاطرهها
اگرچه
هیچ بلد نیستم بچگی کنم!
فرقی نمیکند...
وقتی که میخندی
تمام دنیا
در دستهای من جا میشود
از: شیوا فرازمند
دست های من
پرده از وجودت کنار می زنند
تو را در برهنگی بیشتری می پوشانند
تن هایی را در بد نت کشف می کنند
دست های من
تنی دیگر برای بد نت ابداع می کنند.