شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم
شاسوسا

شاسوسا

من می خواهم برگردم به دوران خلوت خودم. من نمی خواهم دیگر کسی برای من چنگ و دندان نشان بدهد. یعنی راستش حوصله آزار دیدن را ندارم

یک شعر از اکبر اکسیر

یک شعر از اکبر اکسیر

رخش، گاری‌کشی می‌کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می‌فروشد
سهراب، ته جوب به خود می‌پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می‌زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می‌سازد
وای …
موریانه‌ها به آخر شاهنامه رسیده‌اند!!

آرش کمانگیر (سیاوش کسرایی)

 

آرش کمانگیر

 

برف می بارد
 
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
 
دره ها دلتنگ
 
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها، دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
 
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
 
روی تپه روبروی من
 
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز 

ادامه مطلب ...

عشق در محدوده ممنوعه


حالم به هم می خورد

اُق می زنم روی صورت لیلاهای شهوتناک شهر
و
آنهایی که
عشق را به تختخواب دونفره ای فروخته اند

***

خدای من!
این قدیس های لکاته،
از کجا پیدایشان شد؟

***

بانو!
با این عشق کودکانه مان
به کجا پناه بریم

زاغان

زاغان‌


آنک‌ شبِ شبانة‌ تاریخ‌ پر گشود

آنجا نگاه‌ کن‌

انبوهِ بیکرانة‌ اندوه‌!

اوه‌!

زاغان‌ به‌ رویِ دهکده‌، زاغان‌ به‌ روی‌ شهر

زاغان‌ به‌ رویِ مزرعه‌، زاغان‌ به‌ رویِ باغ‌

زاغان‌ به‌ رویِ پنجره‌، زاغان‌ به‌ رویِ ماه‌

زاغان‌ به‌ روی‌ آینه‌ها،

آه‌!

از تیره‌ و تبارِ همان‌ زاغ‌

کِش‌ راند از سفینة‌ خود نوح‌

اندوهِ بیکرانه‌ و انبوه‌.

زاغان‌ به‌ روی‌ برف‌

زاغان‌ به‌ روی‌ حرف‌

زاغان‌ به‌ روی‌ موسقی‌ و شعر

زاغان‌ به‌ روی‌ راه‌

زاغان‌ به‌ روی‌ هر چه‌ تو بینی‌

از نور تا نگاه

شفیعی کدکنی


http://bukharamag.com


آرش کمانگیر (سیاوش کسرایی)

آرش کمانگیر (سیاوش کسرایی)

 

برف می بارد
 برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
 دره ها دلتنگ
 راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها، دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد

ادامه مطلب ...

بیا ز سنگ بپرسیم (مشیری)


 

درون آینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟

منبع:

http://diryazood.blogsky.com

چاووشی (اخوان ثالث)


بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند

گرفته کولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز

سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر

ادامه مطلب ...

قناعت....



قناعت می کنم در شادی

قناعت می کنم در کامیابی

قناعت می کنم در بیان حقیقت

قناعت می کنم به سکوت


***


غرق می شوم در صبوری

غرق می شوم در نخواستن

غرق می شوم

در نگفتن ِ " دوستت دارم "

چه مرتاض ِ گناهکاری !

 

 

اقبال معتضدی

 

 

http://ghabil.com

 

مرد و زن

مرد و زن

 

تو مردی

من زن.

 

تو میتوانی دوست داشته باشی

من میتوانم دوست داشته باشم

تو میتوانی دروغ بگویی

من میتوانم دروغ بگویم

 

تو مردی

من زن.

 

تو میتوانی دروغ بگویی که دوستم داری

من میتوانم دروغ بگویم که دوستت دارم

 

تو مردی

من زن.

 

بیا به هم دروغ بگوییم.

 

 

لیلا فرجامی

اگر سفر نکنی....

اگر سفر نکنی....

 

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر سفر نکنی

اگر چیزی نخواهی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدر دانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می کنی

زمانی که خود باوری را در خودت بکشی

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر برده عادات خود شوی

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی

اگر روزمره گی را تغییر ندهی

اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر از شور و حرارت و احسا سات سر کش

و چیز هایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند

و ضربان قلبت را تند تر می کنند

دوری کنی ...

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی

اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی...

آن را عوض نکنی

اگر برای مطمئن در نا مطمئن خطر نکنی

اگر ورای رویا ها نروی

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت

ورای مصلحت اندیشی بروی ...

امروز زندگی را آغاز کن

امروز مخاطره کن

امروز کاری بکن

نگذار که با آرامی بمیری

شادی را فراموش نکن

" پابلو نرودا